Monday, July 23, 2007

پرسش‌هايي از پوپر 3

شما هميشه يکی از مخالفان ايدئولوژی ها بوده ايد و همواره با ناباوری و شک و ترديد به آرمانهای بزرگ می نگريد. آيا خردگرايی نيز در شمار اين آرمانهای بزرگ نيست؟ آيا به نام خرد نيز اعمالی زشت و دهشتناک صورت نپذيرفته است؟ اگر اين امر را بپذيريم، آيا اصولاً اين خود دليلی عليه عقلانيت نيست؟
آری، من يکی از مخالفان ايدئولوژی ها هستم، اما باور ندارم که هرگز نسبت به آرمانهای بزرگ شک و ترديد داشته ام. من نه به آرمانهای بزرگ، بلکه به بشارت دهندگان و مبلغان که اغلب از اين آرمانها سوءاستفاده کردند مشکوک بوده ام؛ کسانی چون فيشته، هگل و ديگر آيده آليست ها و ناسيوناليست های پساکانتی. جناياتی که رُسپير به نام خرد انجام داد، واقعاً که هولناک و فاجع انگيز بود. اما من اصولاً نادرست می دانم که از اينها «دليلی عليه عقلانيت» يا «عليه عقلانيت در اساس » استنتاج کرد
شما بر اين نظريد که «همه نوع سرچشمه شناخت وجود دارد، اما مرجع حجيّت و مرجعيتی يکتا يافت نمی شود». برای شما مرجعيت انسانی نيز وجود ندارد و وجود نداشته است؟
من ترجيح می دهم بگويم: «سرچشمه های شناخت گوناگونند، اما هيچ يک بر ديگری برتری و مرجعيت ندارد». من برای انسانهايی چون ميکل آنجلو، يوهانس کِپلر، يوهان سپاستيان باخ، آيزاک نيوتون، وُلفگانگ موتسارت، امانوئل کانت، ويليام شکسپير و ... ارزش و حرمت بسيار قائلم. ولی هيچ يک از اينان «مرجع حجيّت» نيستند. حتی در علم رياضی چنين مرجعيتی وجود ندارد. ما همه انسانيم و جايزالخطا؛ تا جايی که در نظريه های «کورت گودِل» نيز به تازگی خطاهايی، نه چندان با اهميت، ثابت شده است
توماس مان زمانی گفته است «هنر مايل است به شناخت تبديل شود». تا آنجا که من می دانم شما نخستين بار در دهه ی اخير پيرامون هنر نظراتی ابراز داشتيد. آيا ميان هنر و شناخت، نسبتی و رابطه ای می بينيد؟
نمی دانم که آيا به طور کلی چنين ادعايی بتوان کرد. اما اگر رابطه ای هم باشد، چنين است که در پژوهش های علمی طبعاً چيزی شبيه به جنبه های هنری شناخت نقش دارد. آری چنين ادعايی می توان کرد؛ ولی برعکس نه و يا شايد به ندرت. گوته طبيعی شناس بود، شيلر فيلسوف. اما همانطور که پيش از اين هم گفته ام، من به توماس من هيچ علاقه ای ندارم؛ نه به شخص او و - نزديک بود بگويم - نه به نوشته های بی مايه او. در نوشته هايش مدام می شنوی که «بزرگترين شاعرِ هنوز زنده» سخن می راند
آيا فيلسوف مسئوليت اخلاقی و سياسی نظرات و نظريه های فلسفی خود و تأثيرات احتمالی و پيامدهای عملی آن را نيز مستقيماً به عهده دارد؟
بله، بديهی است
نظرات فلسفی شما دربرگيرنده ی اصول خلاقی مشخصی است؛ در واقع نوعی «اخلاق پژوهش علمی». آيا اين اصول به راه و روش زندگی شخصی شما هم سرايت کرده است؟ منظورم اين است که ميان آموزه و شخص، وحدتی وجود دارد؟
بله، واضح است. اما اين به اصطلاح «فلسفه ی من»، بيشتر شامل آموزه های اخلاقی است تا اخلاقِ حقيقت جويی
در سنت فلسفی آلمان چنين است که فلسفه با شخصی که آن را نمايندگی و از آن جانبداری می کند، پيوندی تنگاتنگ دارد. اما در مورد شما چنين می نمايد که مبانی فلسفی شما چيزی متمايز از شماست؛ چيزی که از شما جدا شده و مستقلاً به راه خود ادامه می دهد. از اين رو برايتان اهميت چندانی هم ندارد که درباره ی خودتان صحبت کنيد. آيا حدسم در اين مورد درست است؟
من هم آموزه را - يا بهتر بگويم اثر را - در پيوندی نزديک با شخص می بينم. به ويژه اگر آن اثر، اثری هنری باشد. اما به باور من آن که اثرش دارای اهميت است، اثر عينی آن برای او مهمتر از شخص خودش است
شما مدتها پيش از اين در جايی اين سخن کانت را بازگو کرديد که «دو چيز همواره مرا به تحسين و احترام وامی دارد: آسمان پُرستاره بر فراز سرم و قانون اخلاقی در درونم». بعد در جايی ديگر و در رابطه ای ديگر، متذکر شديد که اين سخن کانت اغلب بد فهميده می‌شود
آنچه بد فهميده می شود - در حالی که هر کس با خواندن آغاز «نتيجه» دومين نقد کانت (سنجش خرد عملی) آن را تأئيد خواهد کرد - اين است که منظور کانت از «آسمان پُر ستاره» نظريه نيوتون است و نه مجموعه ای از علايم احساسی؛ و يا آن گونه که کانت می گويد، نه «فورانِ احساسات». به اين ترتيب، آسمان برای کانت نماد نظم جهان می شود. برای اثبات اين ادعا تنها کافی است که نظرات نيوتون را مطالعه کنيم. در اينجا اشاره ی کانت به نظرات نيوتون است. منظور او در واقع قانون گرانش نيوتون است. کانت اين قانون را در برابر آنچه او «قانون اخلاقی» يا «اخلاقيات» می نامد، می گذارد. اين دو را که در کنار هم قرار بدهيم، تازه سخن کانت معنا پيدا می کند؛ در حالی که تعريف و تمجيد از آسمان معنايی ندارد
در يکی از نوشته هايتان آمده است که «برای ما اين موضوع بايد روشن شود که در راه کشف و تصحيح خطاهايمان به ديگران نيازمنديم». شما خودتان از چه کسی بيش از همه آموختيد؟ بهترين منتقد شما چه کسی بود؟
به اين معنا که منظور شماست، بيش از همه از «آلفرد تارسکی»1 آموختم. اما بايد بگويم که نام بردن از همه ی کسانی که من از آنان چيزی آموخته ام، احتياج به فهرستی طولانی دارد که در صدر آن همسر متوفايم قرار دارد. از ميان شاگردان سابقم، «ديويد ميلر» بيشترين خطاهایِ نظری مرا کشف و تصحيح کرده است
آيا برای شما چيزی هم مثل «يهوديتِ من» وجود دارد؟ يا آنکه چنين مقوله ای برايتان بی اهميت است؟
من يکی از مخالفان مقوله هايی چون «آلمانيت» و نيز «يهوديت» ام. برخی از آلمانی ها يا برخی از از پيروان مسحيت، يهوديت و يا دين اسلام، خدماتی بزرگ انجام داده اند؛ درست مثل برخی از فرانسوی ها يا انگليسی ها و يا معتقدان به لااَدريگری. اما من هر شکلی از ملت گرايی (ناسيوناليسم) را خودپرستی تبه کارانه و يا آميزه ای از حماقت و بزدلی می دانم. فرد ناسيوناليست در واقع ترسو و بزدل است چون که محتاج حمايت توده هاست؛ او جرأت ندارد به تنهايی سر پای خود بايستاد. نادانی و حماقت او نيز از آنجا سرچشمه می گيرد که خود و همپالگی هايش را بهتر و برتر از ديگران می پندارد

2 comments:

Anonymous said...

فکر کنم دفعه اولی که با پوپر آشنا شدم سر کتاب جامعه باز و دشمناش بود که یه هفته باید مبحث مارکس رو برای کلاس آماده می کردم تمام اون هفته کتاب دستم بود و به جای خوندن قسمت مارکس شیفته افلاطون شدم و هفته بعدشم سر کلاس هیچ چیز برای ارائه نداشتم جز یه مشت خزعبلات البته به گفته دوستان بعد از اونم که چماق استاد از روی سرمون برداشته شد من دوباره به جای خوندن کتاب پناه بردم به کتابای دیگه ای که بعضا هم رمان بودند برای همینم اصلا با پوپر با اون گفتمان سقیلش دم خور نیستم اما تفکراتش و صراحت لهجه اش رو دوست دارم

Anonymous said...

بازم سلام مدتی که به روز نمیشید گویا دنیا هورتکه دیگه براتون لذت بخش نیست و یا شاید به دنیایی بهتر از هرتکه مشغول شده اید اما از من به شما نصیحت که غفلت نکنید از این دنیایی مجازی هرتکه وار که غلفت مایه ضرر است استاد